قدس آنلاین- ادبیات استعمار نو، با حربه ایجاد جامعه روشنفکری، آرا و دیدگاههای نامتعارف خود را القا میکنند. بر هم زدن ساختار و سازههای داستانی، بیاعتبار کردن مقام نویسنده، نادیده گرفتن اصول و مبانی منطبق با هنجارها و ... از جمله مواردی است که ادبیات استعمار نو، از طریق جامعه روشنفکری، آنها را اشاعه داده است. در حالی که تمامی این رویدادها، در جهت اهداف استعماری است، بازتاب آن، بعدها به وضوح قابل رؤیت است. با توجه به این توضیحات، گمان میرود تمامی نظریهپردازان مدرن، در جرگه ادبیات استعمار نو قرار دارند. البته، اثبات چنین ادعایی، عملاً غیرممکن است؛ مگر آنکه این گروه از نظریهپردازان آشکارا به این مسئله اعتراف کرده باشند.
برخی از نویسندگان آفریقایی- آمریکایی، آفریقایی- اروپایی، آسیایی- آمریکایی و آسیایی- اروپایی همچون سلمان رشدی، آشکارا خود را در گروه ادیبان استعمار نو قرار میدهند و به این مسئله افتخار میکنند. با این حال تشخیص این مسئله که تمامی صاحبنظران بر اساس اهداف استعماری به طرح مسائل خاص پرداختند یا اینکه در اثر تسامح و بیتوجهی در راستای اهداف استعماری قرار گرفته اند، مسئله بسیار مهمی است که بدین راحتی نمیتوان به آن پی برد.
لازمه چنین کاری، بررسی تحلیلی تاریخی- اجتماعی شخصیت این نویسندگان و نظریهپردازان است؛ که تا کنون به صورت جدی چنین کاری صورت نپذیرفته است. در این ارتباط سؤالات بسیار زیادی وجود دارد که بیپاسخ مانده است: نویسنده از چه جایگاهی برخوردار است؟ نقش او در ارتباط با جامعه و فرهنگ خود چیست؟ اصولاً مقوله احساسی مؤلف و اثر از چه زمان شکل گرفت؟ آیا این مقوله یک طرح استعماری بوده یا بازتاب واکنش مردم نسبت به عوامل بیرونی چون مدرنیسم، صنعت، تکنولوژی، مارکسیسم و... بوده است. آیا وقتی «ساموئل بکت» به صراحت میگوید که «چه اهمیتی دارد که چه کسی مطلب را مطرح ساخته است؟» تحت تأثیر مستقیم تبلیغات استعماری بوده است یا صرفاً قصد داشته طرحی نو در اندازد و بدین ترتیب به شهرت مد نظر خود دست یابد؟ آیا زمانی که احمد شاملو در آمریکا به اظهار نظر درباره شاهنامه فردوسی پرداخت و برداشتهای شخصی و غیرعلمی خود را مطرح ساخت، برای دل خوش کردن ادبیات استعماری دست به قلم برد تا در این رهگذر جایزه نوبل ادبی را از آن خود سازد یا اینکه بر اساس یک سلسله رویدادهای ذهنی بدین تجربه رسیده بود؟
تمامی سئوالات از این دست، قابل بررسی است. اما لازمه کار، شناخت صحیح محقق از زندگی و فعالیت ادبی نویسنده است و در این مسر باید به رویدادهای اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی روی داده در کشور او و یا کشورهای دیگر نیز توجه کرد. از آنجا که تعداد نویسندگان و صاحبنظران ادبیات در هر کشور پرشمار است، طرح پژوهشی تحلیل تاریخی- اجتماعی شخصیت نویسندگان و نظریهپردازان، نیازمند سرمایه و برنامهریزی دقیق و مدونی است و یقیناً اجرای این طرح، در هر کشور، به صورت مجزا باید صورت بپذیرد. در ایران نیز چنین طرحی قابل اجراست. کجاست آن همت عالی که به بررسی عمیق زندگی نویسندگان بپردازد و به طور دقیق و اصولی، شخصیت، اهداف و آثار آنان را با توجه به مسائل اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، به بوته نقد بسپارد؟
نظر شما